ورود    به    سامانه    مدیریتی

شهید محمدحسن ابوالبشری

  • نام شهید: محمدحسن ابوالبشری
  • نام پدر: احمد
  • تاریخ تولد: 1342/01/30
  • محل تولد: مشهد
  • تاریخ شهادت: 1364/01/25
  • محل شهادت: جزیره مجنون
  • مسئولیت: مسئول واحد
  • یگان خدمتی: لشکر 5 نصر
  • گلزار: خواجه ربیع مشهد

سردار شهیدمحمد حسن ابوالبشری
حسن در سال 1341در یک خانواده مذهبی در مشهد مقدس چشم به جهان گشود تحصیلات ابتدایی را در دبستان نصیرزاده شروع نمود و در سال 59 از هنرستان صنعتی در رشته فلزکاری فارغ‌التحصیل شد. دوران نوجوانی او مصادف بود با اوج‌گیری نهضت اسلامی در سال‌های 56 و57. او به اتفاق سایر دانش‌آموزان اکثر روزها به نشانه اعتراض به رژیم شاه به تظاهرات می‌رفت. وقتی دبیرستان‌ها تعطیل شد و دوستانش مسجد محل را به عنوان پایگاه انتخاب کردند و از همان جا به تظاهرات می‌رفتند. درحالی‌که او در اوان سن تکلیف بود پیوسته نمازش را به جماعت می‌خواند و در تمام فعالیت‌های جمعی مسجد حضور داشت.

پس از پایان تحصیلات متوسطه و قبل از رسیدن به سن مشمولیت مدتی به کار تأسیسات ولوله کشی پرداخت. این کار برای او منشأ خیرات بسیاری گردید. در این مقطع از زندگی جدای از کار روزانه و در روزهای تعطیل برای اقوام و به ویژه مستمندان به صورت رایگان کار می‌کرد.

با شروع جنگ تحمیلی دست از کار کشید و دوره آموزش نظامی را گذراند و برای اولین بار در ماه سوم جنگ داوطلبانه به جبهه سر پل ذهاب و مریوان رفت و پس از سه ماه خدمت در کردستان به مشهد بازگشت. صفا و صمیمیت جبهه و دیدن آن همه فداکاری‌ها و ایثارها آن قدر در او اثر کرده بود که پس از برگشتن از جبهه گویی حسن قبلی نیست. آرامش و متانت در گفتار و کردارش کاملاً مشهود بود. چون کم‌کم به سن مشمولیت نزدیک می‌شد سپاه پاسداران را برای انجام خدمت مقدس سربازی انتخاب کرد و عضویت در این نهاد مقدس را به عنوان یک وسیله جهت رسیدن به اهداف مقدسش برگزید. پس از ثبت‌نام و انجام مراحل پذیرش در آذرماه 60 به عنوان عضو رسمی وارد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشهد شد. در دوره آموزش اولیه سپاه به دلیل لیاقت و استعدادش در گروهان نمونه دوره آموزش جای گرفت. پس از اتمام دوره در واحد پرسنلی و قسمت گزینش مشغول به کار شد. تلاش شبانه‌روزی او در تحقیقات برای یافتن اعضاء مناسب او را با دوستان جدیدی همچون شهید کاظم حسین پور و شهید علی‌اصغر ناجی میدانی آشنا ساخت. چهره‌های مصممی که عاشقانه به هم پیوند خورده بودند و فراق هم را بیش از 5 ماه نتوانستند تحمل کنند.

پس از گذشت حدود 9 ماه به اتفاق چند تن از همکارانش در قسمت پذیرش آهنگ جبهه کرد ولی چون سپاه نیاز به جذب نیرو داشت علیرغم خواست قلبی آنان که شرکت در واحدهای رزمی را ترجیح می‌دادند به آن‌ها مأموریت جذب نیرو از میان برادران بسیجی جبهه را دادند و حسن نیز 3 ماه در یکی از گردان‌های تیپ 21 امام رضا (ع) به خدمت مشغول بود. پس از پایان مأموریتش به عنوان مسئول پرسنلی منطقه یک از مناطق سه‌گانه سپاه مشهد انتخاب و مشغول به کار شد، منطقه یک با زیر پوشش گرفتن بیش از یک سوم از مردم مشهد از مناطق پر جمعیت بود و بیش‌ترین نیرو برای سپاه و جبهه نیز از این منطقه اعزام می‌شد. حسن در این مسئولیت لحظه‌ای آرام نداشت روزها در منطقه بود و شب‌ها به نواحی بسیج تحت پوشش آن منطقه سرکشی می‌کرد. اتاق کوچک و تاریکی را به عنوان دفتر کار خود انتخاب کرده بود. بعد از شهادتش یکی از همکارانش نقل می‌کرد که در یکی از روزهای گرم تابستان به دفتر شهید ابوالبشری رفتم، مشغول کار بود و از صورتش عرق می‌چکید. فکر کردم کولر خراب است. وقتی به دریچه کولر نگاه کردم دیدم جلویش را با مقوا بسته. علت را پرسیدم. شهید ابوالبشری گفت: مراجعه‌کنندگان من اکثراً بسیجی‌های محرومی هستند که از خیلی امکانات زندگی محرومند و من نمی‌خواهم در لباس پاسداری زیر باد سرد و مطبوع کولر با آنان برخورد کنم.

در این مدت به علت سنگینی مسئولیتش شب‌ها اکثراً به خانه نمی‌آمد و تا پاسی از شب در نواحی مختلف بسیج به کارهای آنان رسیدگی می‌کرد و سپس در اتاق کارش می‌خوابید. اگر اواخر شب به خانه می‌آمد و یا صبح زود از خانه خارج می‌شد از فاصله زیادی به منزل مانده موتورسیکلتش را برای رعایت حال همسایه‌ها روشن نمی‌کرد تا مبادا موجب مزاحمت آنان شود.

چند ماهی به عملیات خیبر مانده بود که تب‌وتاب اعزام به جبهه بالا گرفت و منطقه یک در این میان بیش‌ترین نیرو را برای اعزام جمع‌آوری نمود. حسن خود مسئولیت سازمان‌دهی آنان را بر عهده گرفت و با آنان نیز به جبهه عزیمت کرد و حدود دو سه ماه در این قسمت صادقانه و خستگی‌ناپذیر خدمت نمود. بعد از آن حسن به اتفاق چند تن دیگر از هم‌رزمانش تصمیم گرفتند به واحد اطلاعات عملیات که نیاز به نیرو داشت منتقل شوند.

وظیفه این واحد شناسایی منطقه و یافتن راه‌های نفوذی برای ضربه زدن به دشمن می‌باشد و آن‌هایی که در جبهه بوده‌اند خوب می‌دانند که عضویت در این واحد یعنی آماده شدن برای انجام رسالتی سنگین و طاقت‌فرسا و تحمل انواع سختی‌ها، اعم از گرسنگی و تشنگی و بی‌خوابی و چنین انتخابی سخت است جز بر کسانی که در قلبشان نور ایمان پرتو افکنده و به درجه اطمینان رسیده‌اند.

(الا بذکر ا.. تطمئن القلوب) حسن با آمیختن شجاعت و قوت؛ با ایمانی راسخ و قلبی مطمئن گویی برای این خدمت مقدس ساخته شده بود.

با اینکه واحد پرسنلی لشکر5 نصر به او نیاز داشت و سعی کرد که او را متقاعد کند که در این واحد بماند بالأخره با اصرار زیاد او با انتقال وی موافقت کردند و او به اتفاق چند تن دیگر از هم‌رزمانش از جمله شهید کاظم حسین پور و شهید علی‌اصغر ناجی میدانی و برادر باوفایش علی چناری دوره دو ماهه آموزش اختصاصی این واحد را که یکی از مشکل‌ترین دوره‌های آموزشی سپاه پاسداران می‌باشد در یکی از پادگان‌های اهواز و در هوای گرم تابستان به پایان رساند. حسن بیش از یک سال توفیق خدمت در این واحد را نیافت و با ایثار خون خود لوحی زرین بر سوابق درخشان واحد اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر برای همیشه به یادگار گذاشت. در این مدت خاطرات آموزنده‌ای از او به جای ماند هر چند موفق به دریافت تمامی خاطرات از هم‌رزمانش نشدیم ولی توانستیم گوشه‌ای از رشادت‌ها و ایثارها و عملکرد مخلصانه او را در این یک سال جمع‌آوری نماییم. مطالب زیر را به نقل از هم سنگرهایش روایت می‌کنیم:

"اولین ویژگی نظم و نظافت او بود. در شرایط مختلف و در بحبوحه عملیات‌ها و گشت‌ها و سایر گرفتاری‌ها که شاید بقیه بچه‌ها هفته به هفته به فکر شستن لباس‌ها و چفیه‌شان نمی‌افتادند از فرصت‌های کوتاه استفاده می‌کرد و لباس‌هایش را می‌شست. ساک وسایلش را هم همیشه مرتب می‌چید و مقید بود که بعد از هر غذا مسواک بزند. موی سر و صورتش را مرتب شانه می‌کرد و به موقع آن‌ها را کوتاه می‌کرد. نمازش را اول وقت می‌خواند و در واحد برای دیگران سمبل نظم و نظافت شده بود به طوری که وقتی می‌خواستیم مثالی از یک انسان منظم و مرتب بزنیم او را مثال می‌زدیم. یکی از خصوصیات بارز شهید ابوالبشری شهامت و دلیری او بود. در بسیاری از مواقع به ما روحیه می‌داد. بارها مشاهده می‌کردیم که در نزدیکی‌های دشمن با چه قلب آرام و نفس مطمئنی حرکت می‌کرد. اعضاء واحد از مأموریت رفتن با او لذت می‌بردند.

مدتی قبل از عملیات میمک با شهید ابوالبشری و سه تن دیگر به منظور شناسایی به منطقه‌ای رفته بودیم. منطقه مورد نظر طوری بود که از 13 کیلومتر مسیر، 8 کیلومتر از آن در قلب دشمن بود. قرار بود راهی برای عبور گردان بیابیم. شهید ابوالبشری و یک نفر دیگر رفتند و بعد از 4 ساعت برگشتند و راهی را پیداکرده بودند که می‌بایست ما هم راه را یاد می‌گرفتیم. ایشان با اصرار زیاد به تنهایی در دویست متری دشمن ایستاد و ما به اتفاق سه تن دیگر رفتیم بعد از برگشتن دیدیم که ایشان با خاطری آسوده به سنگی تکیه داده و به ذکر و دعا مشغول است."

چند ماه بعد عملیات میمک شروع شد. حسن در این نبرد مقدس فعالانه با خصم زبون جنگید چند خط زیر را ساعاتی قبل از شروع عملیات میمک و پشت خاک ریز خودی در دفترچه خاطراتش نوشته است:

بسم ا...الرحمن الرحیم

الهی و ربی من لی غیرک

با سلام به محضر مبارک حضرت مهدی (عج) فرمانده کل قوا و راهبر رزمندگان اسلام در جبهه‌های حق علیه باطل. در حال حاضر که چند سطر مطلب تحت عنوان وصیت‌نامه و به ضمیمه وصیت‌نامه‌ای که در دفترچه خاطرات نوشته‌ام به روی کاغذ می‌آورم در پشت خاک ریز منتظر فرمان حرکت و مصاف با خصم زبون هستم از فرصت استفاده می‌کنم و مطالب واجب را می‌نویسم.

اول در رابطه با خلاف‌کاری‌هایی که از ما به خاطر ناآگاهی سرزده و موجب ناراحتی افرادی که حتی برای یک مرتبه با آن‌ها برخورد داشتم شده، طلب عفو و بخشش می‌کنم.

مسئله دوم در مورد نماز و روزه است، سه ماه روزه و دو سال نماز بجا آورید. مقداری پول حدود هزار تومان رد مظالم بدهید.

مسئله سوم حلال بودی از پدر و مادر مهربانم. انشاءا.. اجرتان با خدا باشد و از شهادت من چندان ناراحت نباشید زیرا لطف خدا بود به ما انشاءا...

مورخه چهارشنبه 25/7/63

شب عملیات میمک

در این عملیات حسن یکی از هم‌رزمان مخلص و صدیقش یعنی شهید حسین پور را از دست می‌دهد. پس از اتمام عملیات وقتی به مرخصی آمد با خود وسایل شهید حسین پور را آورد. ولی جنازه وی بین نیروهای خودی و دشمن در تیررس باقی مانده بود و این مسئله او را بسیار رنج می‌داد. تا سرانجام هم‌رزمانش پیکر سوخته‌اش را درحالی‌که به سختی شناسایی می‌شد یافته در جوار مرقد مطهر حضرت رضا (ع) به خاک سپردند. خداوند روح پاکش را با شهدای کربلا محشور فرماید انشاءا...

حسن پس از یک سال و نیم کار طاقت‌فرسا در جبهه درحالی‌که به زخم معده دچار شده بود دو ماه مرخصی گرفت و مصمم بود که در این فرصت خود را بری شرکت در کنکور سال 64 آماده کند.

هنوز یک ماه ونیم از مرخصی‌اش نگذشته بود که با خواب دیدن شهید حسین پور و شنیدن سخنرانی امام مبنی بر لزوم حضور جوانان در جبهه و اهمیت جنگ مجدداً آهنگ جبهه کرد. خوابی که حسن دیده بود صبح همان روز در خواجه ربیع و در محضر شهدا، با اصرار فراوان یکی از دوستانش، چنین نقل می‌کند:

"در خواب وقتی احوال شهید حسین پور را پرسیدم با گله گذاری گفت چرا حال ما را نمی‌پرسی. وقتی کمی با او درد دل کردم مانند همیشه با لبخند گفت بیا نزد من کارت را درست می‌کنم و در همان عالم خواب آن چنان گریستم که بالشم خیس شد و لذا صبح زود تصمیم گرفتم که بر مزار شهدا حاضر شوم و با آنان تجدید پیمان کنم."

علیرغم اینکه مزار شهید حسین پور در صحن مطهر حضرت رضا (ع) است او به خواجه‌ربیع، جایی که هم اکنون پیکر پاک خودش در آنجا مدفون است می‌رود و این خواب را در همان حوالی برای دوستش تعریف می‌کند و مجدداً می‌گرید. حسن در وصیت‌نامه‌اش در مورد علت تصمیم خود برای اعزام به جبهه می‌گوید:"خدایا امروز احساس کردم اسلام تنهاست، رهبر اسلام تنهاست، این نایب به حق امام زمان (ع) نیاز به کمک دارد. امروز اسلام در برابر تمام کفر قرارگرفته و دشمنان ما متکی به سلاح و تکنیک پیشرفته نظامی خود هستند و ما تنها به خدا متکی هستیم و تنها از او طلب استمداد و یاری می‌کنیم و همچنان که در قرآن فرموده،"ان تنصروا.. ینصرکم "برای کمک به دین خدا قدم به جبهه گذارده تا این پرچم افتخار و سر افرازی همچنان استوار بماند "

این فراز از زندگی حسن اوج عرفان و شهود اوست آن‌هایی که از نزدیک در این دوران با او برخورد داشتند جملگی از تغییر در رفتار و کردار و حرکات او سخن می‌گویند.

وقتی برای آخرین بار با دوستانش به زیارت امام رضا (ع) می‌رود بعد از زیارت، دور از چشم آنان به گوشه‌ای پناه برده، با امام سخن می‌گوید. پس از چند دقیقه که دوستانش سراغش را می‌گیرند او را می‌بینند سر بر درب حرم گذاشته و به قبر مطهر می‌نگرد و مانند ابر بهاری می‌گرید. آری او در حال خداحافظی بود و با امامش وداع می‌کرد گویی احساس کرده بود که این آخرین زیارت اوست. این احساس نه تنها در زیارت که در خداحافظی‌هایش از قوم و خویشان و نیز در وصیت‌نامه‌اش مشهود است.

حسن ده روز قبل از مجروحیتش یعنی چند روز قبل از عملیات بدر در وصیت‌نامه‌اش این‌گونه از شهادت خود خبرمی دهد:"مادرم اگر عشق به اباعبدا.. (ع) در شما نبود اگر زینب‌وار به تربیت فرزندت نمی‌پرداختی این سعادت بزرگ نصیب فرزندت نمی‌شد."و چهار روز قبل از عملیات خوابی می‌بیند که در دفترچه خاطراتش این‌گونه می‌نگارد:"در عالم رویا مشاهده کردم حرم مطهر آقا اباعبدا.. الحسین (ع) را که "شهید رفیعی "و"شهید نامدار" و برادر هم‌رزمم شوشتری کنار درب ورودی ایستاده و اظهار ادب می‌نمودند که ما وارد شویم."

آخرین وداع:

روز سه شنبه 18دی ماه 63 برای آخرین بار پدر و مادر او را تا فرودگاه بدرقه کردند. حسن با یک پرواز نظامی به اهواز رفت و بلافاصله به سایر برادرانش در واحد اطلاعات عملیات لشکر 5 نصر پیوست. هشت روز بعد جهت آماده شدن برای عملیات او و تعدادی از هم‌رزمانش را برای آموزش غواصی به یکی از شهرهای استان مازندران اعزام کردند. این دوره فشرده 25روزه را در هوای سرد زمستان با موفقیت به پایان رساند و به اهواز بازگشت. آخرین شناسایی‌ها و گشت‌ها از منطقه دشمن برای آغاز عملیات انجام شد که حسن در این گشت‌ها نقش مهمی داشت و شب‌های متوالی به گشت می‌رفت. در یادداشت‌هایش می‌نویسد تا جایی می‌رفتیم که صحبت‌های عراقی‌ها شنیده می‌شد. ساعات عملیات نزدیک می‌شد. فرمانده سپاه مشهد در سخنرانی توجیهی اعلام می‌کند به تعدادی غواص از جان گذشته نیاز داریم. این غواص‌ها باید شب عملیات تا 300 متری دشمن با بلم پیش‌رفته و از آنجا از زیر آب به آنان نزدیک شده و درگیری را شروع کنند و بعید به نظر می‌رسد که زنده برگردند. حسن داوطلبانه این مسئولیت حساس را قبول می‌کند.

زمان خداحافظی با یاران فرا می‌رسد برادران یکدیگر را در آغوش می‌کشند و از هم تقاضای شفاعت می‌کنند. با اعلام رمز مقدس یا زهرا (س) خط‌شکنان غواص، با قلوبی مملو از ایمان، درحالی‌که سرها را به خدا عاریه داده بودند، به خصم زبون حمله می‌برند و با شکستن خطوط مستحکم دشمن، راه را برای دیگر رزمندگان سلحشور باز می‌نمایند ؛ حسن در این عملیات افتخارآفرین که به یادبود اولین غزوه پیامبر اسلام، بدر نامیده شد دو یار دیگر یعنی شهید علی‌اصغر ناجی میدانی و شهید علی جعفری را از دست داد. روز بعد از عملیات حسن را در حالی که هنوز لباس غواصی به تن داشته و چند اسیر را به پشت جبهه منتقل می‌کرد می‌بینند. دو روز بعد به حسن و چند نفر دیگر مأموریت می‌دهند که قسمتی از جاده را که احتمال نفوذ تانک‌های عراقی از آنجا می‌رفته شبانه منفجر کنند. نیروهای تخریب مشغول عمل می‌شوند و حسن و چند نفر دیگر مسئولیت تأمین آن‌ها را بر عهده می‌گیرند. ساعت حدود یک نیمه شب حسن نگهبانی‌اش تمام می‌شود و در سنگر انفرادی به استراحت می‌پردازد. صدای دو سه انفجار به گوش می‌رسد و یک تانک عراقی نیز در نزدیکی آنان منهدم می‌شود. برادران سراغ هم را می‌گیرند تا از سلامت یکدیگر جویا شوند وقتی بالای سر حسن می‌روند چند بار صدایش می‌زنند ولی جوابی نمی‌گیرند آرام او را بلند می‌کنند و احساس می‌کنند که مقداری خون از سرش به زمین ریخته، زیر آتش دشمن تصمیم می‌گیرند که او را به اورژانس خط برسانند اما وقتی تکانش می‌دهند با صدای ضعیفی اعتراض می‌کند و می‌گوید سرم بر دامن مولایم حسین بود چرا بلندم کردید؟ هم‌رزمانش او را به اورژانس رسانده و خود برای اتمام مأموریت بازمی‌گردند. انفجار و موج حاصل از آن باعث می‌شود که حسن از ناحیه سر به شدت آسیب ببیند و بلافاصله تحت عمل جراحی قرار بگیرد. بعد از عمل جراحی حسن در حالت بی‌هوشی می‌ماند. او را به اهواز و از آنجا به بیمارستان کاشانی اصفهان منتقل می‌کنند. وقتی از طریق ستاد امداد و درمان از جریان مجروحیت و بستری شدن او در اصفهان مطلع شدیم با نگرانی خود را به آنجا رساندیم و به ملاقاتش رفتیم. قسمت بالای سرش باندپیچی‌شده بود و صورت و پیشانی‌اش کمی ورم داشت. هرچه او را صدا زده و خود را معرفی کردیم هیچ عکس‌العملی از خود نشان نمی‌داد. تنها وقتی که دست و پایش را تکان می‌دادیم برای چند لحظه چشمانش را باز می‌کرد و مجدداً به حالت کما می‌رفت.

او به ندرت می‌توانست حتی چشمانش را به اطراف برگرداند. یک‌بار در مقابل این سؤال که آیا امام زمان را دیدی؟ حالت چهره‌اش عوض شد و گوشه چشم‌هایش اشک حلقه زد و لحظاتی بعد قطره‌قطره بر گونه‌هایش جاری شد.

راستی مگر ممکن است که این سربازان مخلص امام زمان که در راه دفاع از حق و آیین او در صحنه‌های نبرد ایثارگرانه حضور یافته و مجروح شده‌اند، او را نبینند و مورد نظر رحمت و الطاف خاصه او قرار نگیرند، هرگز...

به علت شدت جراحات و بی اثر بودن معالجات در اصفهان تصمیم گرفتیم حسن را به تهران منتقل کنیم. ولی به علت حمله هواپیماهای عراقی به شهرها کلیه پروازها لغو شده بود. با همکاری صمیمانه حجت‌الاسلام طاووسی مسئول عقیدتی سیاسی هوانیروز اصفهان با فرمانده محترم هوانیروز تماس گرفتیم و با عنایت صمیمانه ایشان این کار عملی شد. امیدواریم خداوند تمامی مجریان این پرواز ایثارگرانه را مورد عنایت قرار دهد و از شفاعت شهیدان بهره‌مند گرداند.

اما دیگر امیدی به حیات او نبود و ملائک او را برای پرواز به سوی محضر قدس حق آماده می‌کردند. پس از ده روز بستری بودن در تهران سرانجام در ساعت چهار ونیم بعد از ظهر روز یکشنبه 25 فروردین‌ماه 1364 روح ملکوتی‌اش پر کشید و به ملأ اعلی پیوست و جاودانه شد. امیدواریم خداوند این شهید عزیز را از خانواده ما قبول فرماید و روح پاکش را در جوار مقدس شهدای کربلا و مولایمان حسین از لذت رضایش بهره‌مند گرداند.

قبل از اینکه دو وصیت‌نامه‌ای که یکی در سال 61 و دیگری را چند روز قبل از عملیات بدر نگاشته بیاوریم به چند نکته آموزنده آن‌ها اشاره می‌کنیم:

ابتدا در مورد ادای حقوق مردم است. او صرف‌نظر از اینکه به طور عموم از همه حلال بودی می‌طلبید در دفترچه خاطراتش نام یکی از دوستانش را می‌نویسد و از ما می‌خواهد که از او حلال بودی بطلبیم. تمام اماناتی را که دستش بود سفارش کرده که به صاحبانش برگردانیم هر چند درآمدی جز حقوق کمی که از سپاه می‌گرفت نداشت، از ابتدای سن تکلیف حساب خمس داشت.

مسئله دوم در مورد محل دفن است که انسان در مقابل این همه توجه و عرفان و ایثار مبهوت می‌شود. او در آخرین یادداشت خود می‌نویسد: "اگر پیکری بود هر جا که به نفع اسلام و مسلمین است مرا دفن کنید." و در وصیت‌نامه اول می‌گوید: "برای دفن بهتر است که در خواجه‌ربیع و در کنار شهدا باشم و از وجود مطهر آنان فیض ببرم و اینکه خواجه ربیع نزدیک است و ما محتاج دعا و آمرزش از خدا هستیم و دوستان و آشنایان را بیشتر زیارت می‌کنیم."

و سرانجام بعد از تشییع بر دوش مردم حزب ا.. نمازگزار، او را در آخرین جمعه ماه مبارک رجب و شب مبعث پیامبر اکرم (ص) مطابق 29 فروردین‌ماه 1364، در مقبره‌ای در ضلع غربی صحن خواجه ربیع به خاک سپردیم که "انا لله و انا الیه راجعون."

"خانواده شهید"