ورود    به    سامانه    مدیریتی

شهید سید علی ابراهیمی

  • نام شهید: سید علی ابراهیمی
  • نام پدر: سید ابوالقاسم
  • تاریخ تولد: 1337/08/01
  • محل تولد: فریمان
  • تاریخ شهادت: 1365/10/26
  • محل شهادت: شلمچه
  • مسئولیت: معاون طرح و عملیات
  • یگان خدمتی: لشکر 21 امام رضا
  • گلزار: بهشت رضا

 

شهید سید علی ابراهیمی

قائم مقام فرمانده طرح و عملیات تیپ 21 امام رضا علیه السلام

با فوت مادر ،اوضاع از آن چه بود ،بد تر شد .شش خواهر و برادر و اوضاع مالی پدر که هر روز هم بدتر می شد .سید علی بیش از بقیه احساس تنهایی می کرد .آخر او از همه بزرگتر بود .
فوت مادر از یک سو و اوضاع مالی پدر ،او را وادار می کرد تصمیم خود را بگیرد .
مدرسه که تعطیل شد ،یک نفس دوید تا خانه .کیفش را پرت کرد گوشه ای .بعد رفت سر حوض و دست و صورتش را شست .دست آخر سرش را تا گردن کرد تو آب .بعد هم نشست روی لبه ی حوض آب .نمی دانست چطور به پدرش بگوید .می دانست که او مخالفت می کند اما چاره ای نبود .
با آمدن نا مادری ،وضعیت بچه ها سر و ساتمانی گرفت اما اوضاع مالی نه !سید علی بر خلاف آن چه گاهی اوقات از نا مادری می شنید ،از او را ضی بود .
سر شام ،همه جمع بودند .سید علی آرام نشست کناره سفره .همه مشغول خوردن شدند اما او تنها با غذا بازی می کرد .نمی دانست سر صحبت را با پدر باز کند .نامادری متوجه اوضاع شد .آرام به پدر اشاره کرد .پدر یکی دوبار اشاره کرد ،با لا خره فهمید و به حرف آمد .رو به سید علی گفت :علی ،با با طوری شده ؟چرا غذایت را نمی خوری ؟
نه با با ،چیزی نشده ،گرسنه نیستم .
اما انگار می خواهی چیزی بگویی .تو مدرسه طوری شده ؟نه .من دیگر از فردا مدرسه نمی روم .
پدر تمام ماجرا را فهمید اما به روی خود نیاورد .پرسید :چرا با با ؟تو مدرسه اتفاقی افتاده ؟با کسی دعوات شده ؟
صبح روز بعد ،سید علی مشغول کار شد .با این حال ،هر وقت فرصتی داشت از مطالعه غافل نمی شد .در همین زمان بود که با نام آیت الله خمینی آشنا شد . او سعی کرد اعلامیه یا نوار سخنرانی هایش را به دست بیاورد .
به این ترتیب ،در مدت کوتاهی یکی از علاقمندان و طرفداران امام شد . کم کم خودش اعلامیه ها را میان جوانان و کسانی که به شان اعتماد داشت .پخش می کرد .با این حال ،هیچ وقت از کار و خانواده اش غافل نمی شد .او هر چه دستمزد می گرفت ،به پدر می داد تا کمک خرج خانه باشد .
سید علی بزرگ و بزرگ تر می شد تا اینکه زمان رفتن به خدمت سربازی شد .هم خوشحال بود و هم ناراحت .
با فرا رسیدن زمان رفتن ،خدا حافظی کرد و روانه ی تهران شد .او می دانست که برای پخش اعلامیه های امام ،باید آرام باشد و سر به زیر ،تا کسی شک نکند .همین طور هم شد و توانست در مدت زمان کوتاهی ،اعتماد همه را جلب کند .با گذشت زمان ،فرماندهی پادگان که سرهنگ بود ،تصمیم گرفت سید علی را به خانه خود ببرد .او پسر سر به زیری بود و سرهنگ به او اعتماد داشت .سید علی وقتی ماجرا را فهمید ،دمغ شد .مانده بود چکار کند که خود را به دست تقدیر سپرد .
با گذشت زمان ،اوضاع هر روز بد تر و تظاهرات علنی تر می شد .حا لا دیگر همه امام را می شناختند و حاضر بودند به خاطر او هر کاری بکنند .سید علی هم دوست داشت به جمع مردم بپیوندد اما ...
سر انجام امام فرمان داد سربازان از پادگان ها فرار کنند .
سید علی وقتی خبر را شنید ،انگار دنیا را به او داده اند .همان شب با یکی از دوستانش فرار کرد و خود را به ابتدای جاده ی مشهد رساند .کمی بعد اتوبوسی جلوی پایش توقف کرد . سید علی سوار شد و نفس راحتی کشید .

«سید علی ابراهیمی» اول آبان 1337 در خانواده ای فقیر به دنیا آمد .هنوز چهار ده بهار از عمرش سپری نشده بود که مادرش را از دست داد .در این زمان ،در فریمان مشهد زندگی می کردند .به دلیل تنگدستی پدر ،تحصیل را رها کرد و به جوشکاری روی آورد .به این ترتیب ،کمک خرج خانواده شد .
مدتی بعد برای ادامه ی زندگی به «مشهد» رفتند و او عازم خدمت سربازی شد .با فرمان امام از خدمت سربازی فرار کرد و به« مشهد» بر گشت .چند ماهی هم مخفیانه به زندگی ادامه داد .
در پیروزی انقلاب و تظاهرات نقش فعالی داشت .ضمن این که خواهران خود را نیز همراه می برد .پس از پیروزی انقلاب به جوشکاری روی آورد .
در سال 1358 به سپاه پاسداران انقلاب اسلامی پیوست .در همین زمان ،از دختر عموی خود خواستگاری کرد .پس از ورود به سپاه ،دوره ی آموزش چتر بازی را گذرانید وسپس مسئول آموزش جوانان بسیجی شد .مدتی بعد به عنوان اولین فرماندهی سپاه« کلات نادر» روانه ی آن دیار شد .
پس از باز گشت ،فرماندهی سپاه ناحیه ی یک «مشهد» شد .
علی رغم مخالفت مسئولین سپاه ،سر انجام توانست به جبهه ها روانه شود .در طول جنگ ،فرماندهی گردان الحدید ،مسئول محور و معاون دوم طرح و عملیات تیپ 21 امام رضا (ع) را بر عهده داشت .بارها در خط مقدم نبرد زخمی شد .به طوری که در عملیات قادر ،دوستانش فکر کردند شهید شده است .
در جنگ از «محمد ابراهیم شریفی» و «محمد حسن نظر نژاد» جدا نشد .در سال 1365 و در نبرد کربلای 5 به آرزوی دیرینه اش رسید .اکنون نیز در بهشت رضای مشهد این سه دوست صمیمی در کنار هم آرمیده اند .
از او سه فرزند به یادگار مانده است که هر سه دختر هستند .فرزندانش همان طور که آرزو داشت ،به درجات با لای تحصیلات علمی رسیده اند .
منبع: "مردی ازدیار دور"نوشته ی ،حسین نیری،نشر ستاره ها،مشهد-1385