خاطرات شهدای مدافع حرم
اما، بابا مصطفی! با خودت نگفتی وقتی داری میروی، قلبهای دخترکانت را هم با خود به همراه میبری؟ نگفتی دل دخترکانت برای بابای قشنگشان تنگ میشود؟ اصلاً نگفتی دختر داری و بمانی کنارشان تا در امنیت کامل مشغول بزرگ کردنشان شوی و شب جمعهای دستهای کوچکشان را بگیری و آنها را برای تفریح ...
در مراسم بزرگداشت هفتمین روز شهادت برادران بختی آیتالله صدیقی امام جمعه موقت تهران از غربت شهدای مدافع حرم و خانوادههایشان گفت: شهادت توفیق و رزق الهی است که به هرکسی عطا نمیشود. همان گونه که دشمنان ما ائمه اطهار(ع) را به شهادت رساندند، اگر میتوانستند و شهدای ما نبودند، حرمهای آنها را نیز از بین میبردند.
مهدی قبل از اینکه وارد سپاه شود، عمدهفروشی داشت. پدرشان به ایشان گفته بود تو نمیخواهد کار کنی، بنشین و حقوق بازنشستگی من را بگیر. وقتی مهدی برای بار اول گفت که قصد مدافع حرم شدن را دارد، پدرشان آن موقع هنوز سرپا بودند. بابا گفته بود اگر بخواهد برود، میآید جلوی در سپاه دراز میکشد تا مانع رفتنش بشود. وقتی کارهای اعزام مهدی جور شد ...
پدر نخستین شهید روحانی استان هم می گوید: از کودکی عاشق طلبگی و حوزه بود و در 15 سالگی خودش راهش را انتخاب کرد اما به او گفتم بعد از دیپلم می توانی و او لباس مقدس روحانیت را در 18 سالگی به تن کرد و برای کسب علوم مختلف راهی حوزه شد.
خیلی از رزمنده های ایرانی و عراقی و سوری و دیگر مدافعان حرم، او را به نام «فاتح» می شناختند و می دانستند هرجا که فاتح پا بگذارد، عملیات حتماً با پیروزی همراه است.