شهید سید حسن فاضل الحسینی
|
|
فرمانده گردان روح الله لشکر 5 نصر (سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) آفتاب روی چینه های آفتاب افتاده بود. بچه مدرسه ای ها، ششمین روز از تعطیلات تابستانی را آغاز کرده بودند. شور و ولوله توی کوچه های مشهد موج می زد. سال 1341 بود. یک سال بعد، امام خمینی گفت :« سربازان من در گهواره اند .» سیدحسین فاضل الحسینی، درست در همان زمان، یک ساله بود و در گهواره. او در ششمین روز از تابستان 1341 در مشهد متولد شده بود. پدرش روحانی فاضلی بود، مورد احترام و علاقه ی اهالی محله. وقتی سید حسین به دنیا آمد، دو برادر و دو خواهر داشت. وقتی چهار پنج ساله بود، با برادرانش به مکتب می رفت. مادر بزرگش، خانم رشدی، زنی مومن و پاکدامن بود. او به عشق آموزش بچه های کم سن و سال، قرآن قرائت می کرد و آداب قرائت و شیوه های تجوید را آموزش می داد. خانم رشدی علاوه بر حس آموزگاری و عشق به تعلیم، نسبت به تمام بچه ها و نه فقط به نوه هایش، احساسی مادرانه داشت. هر روز پس از پایان درس و تمرین قرائت قرآن، از آن ها با آش پذیرایی می کرد. سید حسین در همین مکتب به اسلام و قرآن و پیامبر و اهل بیت آشنا و علاقمند شد. چند سال بعد وقتی وارد مدرسه شد، بر خلاف همه بچه ها که نمی توانستند بخوانند و بنویسند، خوب می نوشت و روان می خواند. سال های پایانی تابستان او با آغاز دهه ی پنجاه و اوج گیری مبارزات مردمی علیه طاغوت همراه بود. شنیده ها و دیده های او از انقلاب، باعث شد تا با علاقه، اخبار و اطلاعات مربوط به حرکت مردمی را دنبال کند. وقتی وارد دبیرستان شد، انقلاب به مرز شکوفایی رسیده بود. او نیز مثل برادرانش هادی و مهدی، در تظاهرات و راهپیمایی مردمی شرکت و در تهیه، پخش و توزیع اعلامیه های امام (ره) مشارکت می کرد. یک روز در حال پخش اعلامیه، باگاردیها درگیر شد. در حالی که در شب همان روز، عروسی برادرش اتفاق افتاد او را به کلانتری بردند و نتوانست به جشن عروسی برادرش برود. روز بعد به خاطر سن کم، او را آزاد کردند. او دست بردار نبود و همچنان در ردیف اول صف انقلابیون شعار می داد. پس از پیروزی انقلاب، در جریان درگیری های داخلی و احزاب و گروه ها فعالیت بسیار داشت. در روزهای آغازین انقلاب مردم به جمهوری اسلامی رای آری دادند. اما گروهها و حزب هایی بودند که همچنان علیه جمهوری اسلامی تبلیغ می کردند و سید حسین سعی می کرد طرفداران گروه ها را با ارائه ی دلیل و برهان به دامن جمهوری اسلامی بکشاند. اما گاه زبان منطق کار ساز نبود و آن ها وقتی با جوانی مسلمان و آزاده رو به رو می شدند، عقده های حزبی خود را با درگیری با سید حسین فرو می نشاندند. او به ورزش به خصوص به شنا علاقه داشت. وقتی جنگ شروع شد، به فرمان امام لبیک گفت و راهی جبهه ها شد. نبوغ، پشتکار و تلاش این جوان هجده ساله باعث شد تا مسئولان تیپ امام رضا (ع) او را به فرماندهی یکی از گردان ها منصوب کنند. او فرمانده گردان روح الله شد و در جنگ های منظم و نامنظم نقش پر رنگ و موثری داشت. در همان ماه های آغازین جنگ برادر او مهدی نیز که پیش از او به جبهه اعزام شده بود، در حالی که می رفت تا یک اسلحه ی کالیبر 50 را بردارد، هدف یکی از خمپاره های دشمن قرار گرفت و ترکش خورد. وقتی مهدی به شهادت رسید، حسین بسیار متاثر شد او با پیکر برادرش به مشهد رفت و دیگر به منطقه نرفت تا عملیات چزابه. وقتی به چزابه رسید، مسئولیتی نداشت. یکی دو نوبت در همان تیپ امام رضا (ع) مثل دیگر رزمندگان سلاح به دست می رفت و می جنگید. اما در عملیات بیت المقدس در گردان حاج باقر قالیباف به عنوان فرمانده گروهان انتخاب شد. چند ماه بعد برادرش هادی به شهادت رسید اما سید حسین همچنان در جبهه ماند. چهره ی باز و گشاده و لبخند که همیشه بر لب داشت، از او یک رزمنده ای دوست داشتنی ساخته بود. خیلی ها دوست داشتند در گروهان او باشند. چون هم فرماندهی می کرد و هم با بذله گویی، به رزمندگان روحیه می داد. با این که خونسرد بود، در کارهایش سهل انگاری نداشت. وقتی خرمشهر آزاد شد، او هم چون رزمندگان دیگر شاد شد و به مرخصی رفت. پدر و مادرش سعی می کردند او را متقاعد کنند که به ازدواج تن بدهد. اما او زیر بار نمی رفت و می گفت: جای من در جبهه است. نمی خواهم خانواده ای دیگر را اسیر خود کنم. تا این که مادر او مکرمه خانم، پس از اصرار بسیار، موافقت او را گرفت. زهرا خانم دختر یکی از دوستان پدر بود. آقای بخشی سالها بود که حاج آقا علی فاضل الحسینی را می شناخت و با او دوست بود و وقتی قرار شد این دو جوان به هم برسند مقدمات ازدواج زود جور شد. درست سه ماه پس از آزادی خرمشهر، سید حسین با زهرا خانم به عقد هم در آمدند. او مرد خانه ماندن نبود. چند روز پس از عقد دوباره به جبهه رفت و در سومار عهده دار فرماندهی گردانی از تیپ امام رضا (ع) شد. در آن زمان شهید چراغچی فرمانده تیپ بود. او اعتقاد داشت: بعضی وقت ها آدم در مورد حسین اشتباه می کند، این قدر که خونسرد است و بی خیال، اما بعد که نتیجه کارها ی محوله را می بیند و رعایت مسائل نظامی، بعد به اشتباه خودش پی می برد. هفت هشت ماه بعد، درست در ماه میانی بهار 1362 دوباره به مشهد باز گشت و جشن عروسی بر پا شد. یکی دو هفته بعد از عروسی، سید حسین به جبهه غرب برگشت. ضمن اینکه چند ماه بعد، توفیق زیارت خانه خدا نصیبش شد. در این سفر خواهر و شوهر خواهرش هم با یک کاروان دیگر همسفرش شدند. وقتی از مکه بازگشت، دوباره به جبهه رفت و این بار فرمانده گردان روح الله از تیپ امام رضا (ع)شد. در این مدت، چهار بار مجروح شد و هر بار که مجروح می شد، خانواده خوشحال می شدند چون فقط در این صورت بود که می توانستند سید حسین را در مشهد نگه دارند، در والفجر مقدماتی ترکشی به دست راست او اصابت کرد و در والفجر سه کمر و شانه اش زخمی شد و در عملیات دیگر، گلوله ای به ران راست او اصابت کرد. وقتی نوروز 1364 رسید، به سید حسین خبر دادند که فرزندش به دنیا آمده است. او وقتی علیرضا را دید، خوشحال شد و هر بار که به دیدن او و همسرش می رفت سعی می کرد زیاد به آنها دل نبندد. او ایمان و اطمینان داشت که به زودی شهید می شود. سید حسین بیشتر وقتش را در جبهه می گذراند و مدت مرخصی اش زیاد نبود. با این حال وقتی به مرخصی می رفت، در کارهای منزل یار و یاور همسر بو د. پدر همسرش می گفت: او برای من یک داماد، بهتر است بگویم، یک پسر بی نظیر بود و همه دوستش داشتند و به او احترام می گذاشتند. او یک مومن واقعی بود و خداوند محبت افراد مومن را در دل مومنان دیگر جای می دهد و این لطف خداوند بود که شامل حال سید حسین شد. دفعه ی آخری که به مرخصی آمد، به مادر گفته بود: مواظب باشید محمد، برادر کوچکترم، مادی گرا نباشد و به دنیا دل نبندد. درست یک روز پیش از عملیات والفجر هشت که به آزادسازی فاو منجر شد، در حالی که شب قبلش خواب برادران شهیدش را دیده بود و منقلب بود و صبح برای بررسی انتقال و جا به جایی تانک های دشمن با یکی از همرزمانش بر ترک موتوری سوار بود، هدف یکی از خمپاره های دشمن قرار گرفت و ترکشی به سرش اصابت کرد. سید حسین در 24 بهمن 1364 در حالی که فرزندی یازده ماهه داشت، به شهادت رسید. خبر شهادتش که به خانواده رسید، مادرش نماز شکر به جای آورد. وقتی او را به معراج شهدا بردند تا برای آخرین بار با فرزندش دیدار کند، لب به سخن باز کرد و گفت: از شهادت بالاتر، چیزی نبود که به شما بدهند. روح این شهید سعید، امروز در کنار شهدای نام آور هشت سال دفاع مقدس، روزی خوار و خوان گسترده ی پروردگار است. منبع: دوباره بر می گردی مرد بارانی،نوشته ی عزت الله الوندی،نشر ستار ها،مشهد-1386 |