ورود    به    سامانه    مدیریتی

شهید حسن درویشی

  • نام شهید: حسن درویشی
  • نام پدر: اسماعیل
  • تاریخ تولد: 1335/04/07
  • محل تولد: مشهد
  • تاریخ شهادت: 1363/12/25
  • محل شهادت: هورالعظیم
  • مسئولیت: فرمانده گردان ثارالله
  • یگان خدمتی: لشکر 5 نصر
  • گلزار: بهشت رضا

 فرمانده گردان ثارالله تیپ 18 جوادالائمه (ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی)

هفدهم تیرماه سال 1335 در روستای حسن آباد بلهرات شهرستان نیشابور و در خانواده ای متوسط متولد شد. پدر که به کشاورزی و دامداری اشتغال داشت و با وجود سواد کم از همان ابتدا شعرهایی در وصف ائمه ی (ع) می سرود.

اسماعیل از دوران تولد فرزندش نقل می کند: «دو ـ سه ماه بعد از تولد حسن، زن همسایه مان فوت کرد. کودک شیرخواری داشت که او را برای شیر خوردن نزد همسرم می آوردند. حسن هر وقت صدای گریه آن کودک را می شنید، شیر خوردن را تا زمانی که آن طفل سیر شود و بخوابد رها می کرد.»

خصوصیات بارز حسن از کودکی تا بزرگسالی زودجوشی و سازگاری با اطرافیان و دوستان بود و نزدیکان همیشه حسن را آرام و خونگرم به یاد می آوردند.

دوران ابتدایی را در دبستان روستای حسن آباد به پایان برد. از نظر درس و اخلاق در بین هم سن و سالانش نمونه بود.  یکی از دوستانش از پویایی او در این دوره می گوید: «حسن همیشه به دنبال خلق و یادگیری بود، یک بار پنکه ای با چوب های سبک ساخت و به عنوان کاردستی به مدرسه آورده بود.»

از کودکی به پدر در کار کشاورزی و به مادر در کارخانه و روشن کردن تنور کمک می کرد. اوقات فراغت را به مطالعه می گذراند و به کتاب «داستان راستان» علاقه ی خاصی داشت.  خیلی زود با تحولات انقلابی آشنا شد و سعی کرد تا آن ها را درک کند. به طوری که خواهر شهید در خاطره ای نقل می کند: «یک بار که از مدرسه آمده بود، خوراکی تغذیه خود را دست نخورد و بالای طاقچه گذاشت. من خواستم آن را بردارم و بخورم که او مانع شد و گفت: این تغذیه دولت شاه است و خوردن آن حرام است.»

مدتی به همراه خانواده در شهر مشهد ساکن شد و چندی بعد دوباره به روستا بازگشت. دوره دبستان را در روستا به اتمام رساند و سپس ترک تحصیل نمود و به حرفه بافندگی مشغول شد. به دلیل عشقی که به فراگیری داشت، همیشه با برادر روحانی خود و سایر طلبه ها مباحثه می کرد و پای منبر علما می رفت تا اطلاعات خودش را به خصوص در مسایل مذهبی و اعتقادی گسترش دهد و بیشتر آثار امام خمینی (ره) را مطالعه می کرد. در این میان به تربیت جسم هم بی اهمیت نبود و با برنامه ریزی در کار به ورزش باستانی نیز می پرداخت.

به تدریج وارد فعالیت های سیاسی خط امام شد و در یکی از روزها که مردم در خیابان پراکنده بودند و به دلیل حضور ماموران رژیم شاه برای شروع تظاهرات تردید داشتند، او اولین فریاد «الله اکبر» را سرداد و دیگران که قوت قلبی گرفته بودند، یکی یکی به او پیوستند و او در جلو جمعیت پیش می رفت. از خصوصیات بارز او در دوره ی نوجوانی، راستگویی و خوش خلقی بود و با وجود سن کم سعی می کرد راهی بیابد، تا اگر کینه ای در میان اطرافیان بود از بین برود. با پشتکاری که داشت خیلی زود توانست سه دستگاه چرخ بافندگی تهیه کند و درآمد نسبتاً خوبی از این حرفه داشته باشد.

پس از فراهم شدن شرایط ازدواج، در 17 سالگی به پیشنهاد پدر، با دختر خاله ی خود ( خانم ربابه نیکنام که ساکن روستا بود )  ازدواج نمود و زندگی مشترک را با مراسمی ساده و مهریه ای کم در منزل پدرش آغاز کرد. ثمره این ازدواج سه پسر و یک دختر به نام های علی (متولد 1353)، سمیه (متولد 1358)، محمد (متولد1360) و جواد (متولد 1362)می باشد. حسن سخت تلاش می کرد تا خانواده از لحاظ معیشت مشکلی نداشته باشند، اما تشریفات را در زندگی نمی پسندید و از وجود فاصله طبقاتی بین اقشار جامعه رنج می برد. به همین دلیل بخشی از وقت و درآمد خود را صرف کمک به نیازمندان می نمود.

فعالیت های او در تحولات انقلاب روز به روز گسترده تر می شد و در این جریان تنها نبود. خواهر شهید می گوید: «یک روز یکی از آشنایان از مشهد آمد و گفت: می دانی که پدرت مانند حبیب بن مظاهر کفن به تن می کند و برادرانت در پشت سر او در تمام راهپیمایی ها شرکت می کنند.»

سرانجام حسن که می خواست این تغییرات را با آگاهی عمیق تری دنبال کند، مدت کوتاهی پس از ازدواج، چرخ های بافندگی اش را فروخت و به قم مهاجرت نمود و علت این کارش را چنین توضیح داد: «در قم چیزهایی است که در این جا نمی توان آن ها را به دست آورد.» بنابراین به عنوان کارگر بافنده به کار مشغول شد و در جلسات درس آیت الله مشکینی شرکت می کرد. او که با مبارزان ارتباط داشت به اعلامیه ها و نوارهای سخنرانی امام خمینی (ره) دسترسی پیدا کرد و به تکثیر و توزیع آن ها اقدام نمود و تعدادی از آن ها را توسط پدرش برای توزیع به مشهد می فرستاد. در همین فعالیت ها بود که توسط مامورین ساواک دستگیر شد و مدت سه روز در بازداشت به سر برد. پس از مدتی با آگاهی عمیق تر به مشهد بازگشت و همواره سعی در روشنگری افکار و آشنایی مردم با خط فکری منافقین داشت.

در مجالس قرآن و ادعیه شرکت می کرد و جزو فعالان هیئت جوادالائمه (ع) بود. در جلسات درس رهبر معظم انقلاب در آن زمان حضور می یافت. به مطالعه کتاب های شهید مطهری، آقای فلسفی، دکتر شریعتی و کتب حوزه علمیه قم و جزوات مکتب اسلام می پرداخت.

حسن درویشی با این که در انجام کارها و مواجه با سختی ها بسیار صبر و حوصله داشت، در مشکلات اقتصادی صرفه جویی را راه مبارزه می دانست و معتقد بود که یک مسلمان با صبر و توکل بر مصایب پیروز می شود. همچنان که هیچ وقت این مصایب را بر دیگران هم نمی توانست تحمل کند.

 پدر شهید نمونه ای از این ویژگی او نقل می کند: «در اوایل انقلاب سوخت خیلی کم بود. مقداری زغال آتش کردم و منقل را به اتاق بردم. ساعتی که گذشت، حسن گفت: پدر، هوای خانه گرم شده. این آتش را می برم برای همسایه.»

پس از پیروزی انقلاب حرفه  بافندگی را رها کرد و عضو سپاه پاسداران انقلاب اسلامی شد و از همان ابتدای جنگ داوطلبانه به جبهه اعزام گردید.

در این راه مثل بسیاری از همفکرانش مسایل مادی در آخرین درجه اهمیت برای او قرار داشت، به طوری که فرزندش در قسمتی از خاطرات خود به نقل از پدر می گوید: «چندین ماه پس از تشکیل سپاه و به دلیل نوپا بودن این نهاد، هنوز کسی حقوقی دریافت نکرده بود. تا این که یک روز مسئول سپاه کیسه ای اسکناس را روی میز ریخت و گفت: فعلاً برادران هرچه قدر نیاز دارند از این پول ها بردارند. اما همه فقط به اندازه نیاز همان روزشان برداشت کردند.» حسن در عملیات مختلفی از جمله: میمک، رمضان، والفجر سه و بدر و جبهه الله اکبر سمت فرماندهی نیروها را به عهده داشت و چندین بار مجروح شد. در یکی از عملیات ها سمت راست بدنش از پاشنه تا گیج گاه پر از ترکش های ریز و درشت شده بود که حتی قادر به غذا خوردن هم نبود.

فرزند او به نقل از همرزم ایشان از آن روزها می گوید: «یک روز پدرم فرصت پیدا کرده بود در آبگیری خود را شستشویی بدهد، من و دوستانم کنار آبگیر منتظر بودیم تا برگردد. صدای دو، سه، بسیجی را کمی آن طرف تر شنیدم که می گفتند: آن جا را نگاه کن در بدن حسن آقا یک جای سالم نیست، فکر می کنم ظرفیت بدنش تکمیل باشد و جایی برای ترکش بعدی ندارد.»

اما هربار، مدتی نمی گذشت که دوباره مصرانه به جبهه بازمی گشت و فعالیت خود را از سر می گرفت و هیچ گاه ابراز ناراحتی نمی کرد. همان طور که در یکی از نامه هایش می نویسد: «من یقین دارم پایداری در مقابل این مشکلات بی نتیجه نخواهد ماند و پیروزی و لطف پروردگار شامل حال ما خواهد شد.»

همرزمان شهید او را به عنوان الگوی تقوا و اخلاص می شناختند. بسیار مهربان و یتیم نواز بود و به فرزندان شهدا بسیار سر می زد. معتقد بود که ثواب یتیم نوازی نصیب هرکسی نمی شود و هر دستی که نوازشگرانه بر سر آن ها کشیده شود اجر دارد.

در سال 1361 با خانم عزت گل محمدی ازدواج کرد و ثمره این ازدواج یک پسر به نام کمیل (متولد 1361)است. او با صبر، تدبیر و برقراری عدالت توانسته بود بین دو خانواده خویش آرامش و مودت به وجود بیاورد. با تمام مسئولیت هایی که داشت، به خانواده بسیار اهمیت می داد و در انجام واجبات دینی و تحصیلات فرزندان بسیار مراقبت              بود.

به حفظ حجاب تاکید داشت و در این مورد می گفت: «حجاب زن مانند طلایی است که پوشش دارد و زن بی حیا طلائیست که در معرض دید مردم است.» و در ابعاد وسیع تر عقایدش، معتقد به پایداری روابط بین فامیل بود و به اطرافیان توصیه می کرد هرکاری می توانند هر چند کوچک، در پشت جبهه انجام دهند. در نوار مربوط به سخنرانیش می گوید: «فکر نکنید که خدمت فقط در خط مقدم است. اگر شما فقط کیسه شن پر کنید، خدمت است. ما فقط برای اسلام و ناموس به جبهه می رویم.»

ربابه نیکنام ( همسر شهید ) می گوید: «بزرگترین آرزوی او شهادت بود و تغییرات زیادی در او پدید آمده بود. می گفت: دلم می خواهد صدبار شهید شوم و دوبار حیات یابم و بجنگم.» و این روحیه مبارزه را از مادری صبور کسب می کرد که قبلاً یکی دیگر از فرزندانش را در جنگ از دست داده بود.

شهید شبی در خواب می بیند ، مشغول نبرد است و طی حادثه ای خون از دستش فوران می کند. این خواب را برای مادرش تعریف کرد و مادر در جواب او با قاطعیت گفت: « این خون ها در این راه کافی نیست و برای این هدف باید سر نهاد.»

آخرین عملیاتی که شهید درویشی در آن حضور داشت ( سال 1363) عملیات بدر بود که سمت فرماندهی گردان ثارالله تیپ 18 جوادالائمه (ع) را به  عهده داشت. در آن عملیات مفقود شد و خانواده اش تا مدت ها از اسارت یا شهادت او مطمئن نبودند.

یکی از همرزمانش آخرین مشاهدات خود را این گونه نقل کرده است: «حسن را دیدم که نارنجک به کمر بسته و از میان انبوه آتش پیش می رفت.»

 همرزم دیگری می گوید: «دیدم که اسیر شد.»

سرانجام ده سال بعد بقایای پیکر او در منطقه طلائیه جزیره مجنون پیدا شد.

پیکر پاکش در گلزار شهدای بهشت رضا (ع) شهرستان مشهد به خاک سپرده شد.

منبع: "فرهنگنامه جاودانه های تاریخ(زندگینامه فرماندهان شهیداستان خراسان)"نوشته ی سید سعید موسوی,نشر شاهد,تهران-1385